Psychoanalysis
روانکاوی
در مورد روانکاوی به عنوان یکی از مهمترین نهضتهای فکری قرن بیستم، به راحتی میتوان ادعا کرد که به لحاظ گسترهی تأثیر گذاری بر تفکر و زبان دنیای غرب فقط از مارکسیسم عقبتر است و در رتبهی دوم قرار میگیرد. تشریح و
نویسنده: ارنست گلنر
برگرداننده: حسن چاوشیان
ویراستار: محمدمنصور هاشمی
برگرداننده: حسن چاوشیان
ویراستار: محمدمنصور هاشمی
Psychoanalysis
در مورد روانکاوی به عنوان یکی از مهمترین نهضتهای فکری قرن بیستم، به راحتی میتوان ادعا کرد که به لحاظ گسترهی تأثیر گذاری بر تفکر و زبان دنیای غرب فقط از مارکسیسم عقبتر است و در رتبهی دوم قرار میگیرد. تشریح و تدوین ایدههای این نهضت عمدتاً کار یک فرد یعنی زیگموند فروید بود (1856-1939). با این که فرویدیسم، برخلاف مارکسیسم، هرگز عقیدهی رسمی هیچ دولتی نشد، اما میتوان تصور کرد که نفوذ آن شاید بیش از مارکسیسم دوام بیاورد.
نیاکان فکری فروید، که سایههایی از ایدههای کلی او ترسیم کرده بودند، آرتور شوپنهاور (1788-1860) و فریدریش نیچه (1844-1900) بودند. به درستی محرز نشده است که آیا فروید واقعاً آثار آنها را مطالعه کرده و از آنها مستقیماً تأثیر گرفته بود یا آنطور که خودش میگوید از روی عمد به سراغ آنها نرفته بوده است (البته حتی در این صورت هم تأثیر غیرمستقیم آنها از طریق «فضای» فکری منتفی نمیشود). شوپنهاور تعلیم میداد که واقعیت بنیادی جهان، یعنی همان شیء فینفسهای که پیشکسوت او کانت به ما آموخته بود که دربارهی ماهیتاش لاادری باشیم، در واقع ارادهی کور و تاریکی است که در دسترس عقل نیست و هرگز موجب رضایت خاطر واقعی هیچکس نخواهد شد. این اراده گاهی فقط معطوف به خویش میشود، اما هیچ راه نجات و رستگاریی چه با تسلیم و چه با ایستادگی در برابر آن وجود ندارد. تنها گریزگاه ممکن، تعمق انفعالی و زیباییشناسانه است که با همدلی و همدردی همراه میشود. بدبینی شوپنهاور آمیزهای بود از عناصر مأخوذ از زیستشناسی، فلسفهی هند، نظریهی معرفت کانت و زیباییشناسی غربی.
نیچه تصویر کلی شوپنهاور را پذیرفت، اما ارزیابی آن را واژگونه کرد: اگر همه چیز اراده است، چرا به جای نفرین، آفرین نگوییم؟ نتیجه این ایدهی ارادهی معطوف به خویش را به تعبیر تاریخیتری دربارهی پیدایش اخلاق اطاعت و تسلیم ربط میداد که او آن را هم در مسیحیت اولیه و هم در دنبالهی مدرن و دنیوی آن یعنی آرمانهای انساندوستانه- سوسیالیستی میدید. کل سنت شوپنهاور- نیچه مهمتر از هر چیز، بیانگر توجه به ماهیت و سرشت تعارضآمیز، غریزی و غیرعقلانی آدمیان، و سطحیبودن تلقیهای سهلالوصول و خوشبینانهای دربارهی انسان بود که وعدهی رضایت و آرامش بر مبنای عقل، برادری یا سعادت را میداد.
تصویر فرویدی یا روانکاوانه از انسان پایبست همهی خوشبینیهای سادهلوحانه را ویران ساخت و این بازشناسی تلخ و تیرهی واقعیتهای ناگوار را تداوم بخشید؛ اما بعد تازهای هم به آنها بخشید که مخاطبان بسیار گستردهتری کسب کرد. شوپنهاور و نیچه فقط نویسنده و فیلسوف بودند، اما زیگموند فروید پزشک و معلم پزشکی بود، و علاوه بر آن طرفدار نگرش مادهگرایانه یا پوزیتیویستی یا علمی به جهان بود. افزون بر این، او ایدههای خود را به شکل انتزاعی مطرح نمیکرد بلکه آنها را در بستر فنون درمانی مشخص در پی معالجهی اختلالهای روانرنجوری خاص عرضه میکرد. فروید فقط به گفتن این سخن اکتفا نمیکرد که آدمیان اسیر غرایز خشونتبار و نیرومند و ناخودآگاهی هستند که به صورتی پنهان و مرموز عمل میکنند، او سازوکارهای این عملکردها را جست و جو میکرد، و فن اکتشاف آنها در عین حال فن معالجهی آنها نیز بود.
فروید فن تازهای کشف کرد که مدعی شکافتن سنگرهای دفاعی اقلیم ناخودآگاه بود که تقدیر روانی ما در آن رقم میخورد، و دستیابی به رازهای آن را نوید میداد و به این ترتیب موفقیت روشهای درمانی خود را تضمین میکرد: «تداعیهای آزاد» بیمار، فارغ از هر قید و بندی، و در حضور تحلیلگر- درمانگری که پس از مدتی تفسیرهای موقتی و آزمایشی به بیمار ارائه میدهد، وقتی این تفسیرها، یا بعضی از آنها، در نهایت مورد توافق و پذیرش قرار گرفت، معالجه و درمان آغاز میشود. این فرایند، طولانی و دشوار است: پنج بار در هفته و هر بار یکساعت، تقریباً عادی تلقی میشود. این را هم باید افزود که در سالهای نخست این نهضت جلسههای تحلیل غالباً بسیار کوتاهتر بود؛ تاریخ خاتمهی دورهی معالجه را پیش از رویداد نمیتوان معلوم کرد؛ و چه در نظریه و چه در عمل، غالباً معلوم میشود که روانکاوی نقطهی پایان ندارد.
فروید فقط فن درمانی و پژوهشی تازهای (که معنای اصلی روانکاوی است) ابداع نکرد؛ او در واقع سازمان جدیدی بر مبنای روانکاوی خلق کرد. این سازمان در واقع عبارت است از صنف یا اصناف روانکاوان و متخصصان تعلیم دیدهی واجد شرایط و به رسمیت شناخته شده. جالبترین و مهمترین ویژگی این صنف، شیوهی پذیرش و شروع به کار است که به روانکاوان مبتدی تحمیل میشود. هرچند که روشهای عرفی تعلیم و تربیت نیز در آموزشدادن به روانکاوان به کار میرود- سمینارها، درسگفتارها، تحقیقها- اما قطعاً «تحلیلهای آموزشی» مهمترین و حساسترین بخش این آموزشها است، یعنی تحلیلهایی که کارآموزان تحت نظارت یک روانکاو ارشد انجام میدهند. در این جا فرض و آموزهی اصلی این است که اطلاعات انتزاعی و خشک کسی را تحلیلگر نمیکند بلکه دگرگون ساختن روح و روان خویشتن از طریق تحلیلهای موفقیتآمیز دربارهی خود است که مهارتهای تحلیلگر را بالا میبرد. تحلیلگری که آموزشهای خوبی دیده باشد، با رخنه به ژرفنای ناخودآگاه خود، و تن ندادن به توهماتی که به او تحمیل میکند، قادر به اجتناب از خطاهای پدید آمده به دست خویش خواهد شد و میتواند به بیماران خود کمک کند تا آنها نیز سرانجام به همان روشنبینی برسند. شکی نیست که در روانکاوی این پیشفرض وجود دارد (اگرچه هرگز صریحاً بیان یا از آن دفاع نمیشود) که نظریهی معرفت بسیار مشخصی وجود دارد: دستیابی به حقیقت اساساً (یا دست کم در حوزههای روانی) با هیچ مسئله و معضلی روبه رو نیست به شرطی که مکر و حیلههای ناخودآگاه دخالتی نداشته باشند. برطرف ساختن این موانع به بازشناسی حقیقت منجر میشود، و حقیقت موجب آزادی روح از عذابهای غیرضروری میشود. از این رو رمز و راز حقیقت در برطرف ساختن همین خطاهایی است که از درون تحمیل میشود، و پس از آن دیگر راه هموار و کار آسان است.
این نظریهی معرفت نامتعارف را میتوان روایت تازهای از رویکرد سقراطی به شمار آورد، اما روایتی که دیگر هیچ انطباقی با تصویر عقلانی از انسان ندارد، بلکه تصویری غیرعقلانی و پذیرفتنیتر از انسان ارائه میدهد. روش پرسش و پاسخ سقراط بر این فرض استوار بود که حقیقت را نباید با کاوش بیرونی جست و جو کرد، بلکه باید از درون خویش بیرون کشید: پرسشها و پاسخها، همچون قابلهای منطقی، مفاهیمی را بیرون میکشند که هموراه حضور و وجود داشتهاند. در قابلهگری فرویدی، حقیقت نه با پرسشگری، بلکه با تداعی آزاد و بیلگام استخراج میشود، نوعی ضداخلاقیگری معرفتی که بیشتر برازندهی ضمیر ناآگاهی است که سودایی و نامنضبط است. نشانههای حقیقتی که در نهایت بیرون کشیده میشوند تشخیصهایی عاطفی و کامیابیهای درمانی هستند و نه حکمت منطقی.
کارایی و اثربخشی درمانی یا پژوهشی این روش هرچه باشد (که چون و چراهای زیادی دربارهی آن وجود دارد) نمیتوان دربارهی حقیقت یکی از اصول روانکاوی یعنی «اصل انتقال» شک و تردید داشت. روش درمانی مذکور پیوند عاطفی نیرومندی بین دو شرکتکنندهی آن ایجاد میکند. ظاهراً این سخن دربارهی بخش عمدهای از موارد صادق است. این «انتقال» ظاهراً موجب پیوند اجتماعی سازمانی که فروید ایجاد کرده نیز بوده است. با این حال عقیده بر این است که انتقال هم میتواند مثبت و هم منفی باشد خواه به صورت متناوب یا حتی همزمان. به همینسان، نهضت روانکاوی نه فقط همبستگی و انسجام نیرومندی دارد بلکه همانقدر با تفرقه و اختلافنظر همراه است. این واقعیت که نظریهی روانکاوی حقیقت را نه به معیارهای بیرونی و عمومی بلکه به بهرهمندی از روح و روان سالم و آگاه گره میزند، به این معنا است که انتقادهای متقابل معمولاً بر اساس کاستیها و نقایص درونی مخالفان بیان میشوند و نه بر مبنای منطق یا شواهد. اختلافها و تفرقههایی که در این نهضت به وجود آمده بر دو گونه است: یا به جدایی و انشعاب همیشگی گروه مخالف انجامیده است (جدایی و انشعاب کارل یونگ و آلفرد آدلر)، یا به فرقهگرایی خفیفتری که رابطهی خود را با آیین اصلی کاملاً قطع نمیکند (مانند وجود فرویدیهای ارتدوکس، کلاینیها و گروه «میانه» در جرگهی روانکاوان بریتانیا، که هنوز در سازمانی واحد و بر مبنای این تلقی به کار خود ادامه میدهند که هیچکدام از این سه دسته بر دیگران غلبه نخواهد کرد). اصناف و جرگههای متعدد ملّی (دست کم در یک کشور، یعنی ایالات متحدهی امریکا، بیش از یک گروه صنفی روانکاوان وجود دارد) به صورت انجمن بینالمللی نه چندان منسجمی با هم پیوند دارند. یکی از مسائل عملیای که این نهضت را دچار تفرقه میکند این است که آیا روانکاو باید مدرک پزشکی داشته باشد یا روانکاوهای غیرپزشک نیز مجاز به کار هستند.
سوای سازمانهای صنفی نیرومند و سازمانیافتهی روانکاوی که میکوشند انحصار عنوان «روانکاو» را کسب کنند (اما همیشه موفق نیستند)، گروه بسیار بزرگ، ناهمگون، ناپایدار و ناشناختهای از روانکاها و «مشاوران» نیز وجود دارد که در قالب دستههای کوچک و بزرگ گوناگون سازمان مییابد و آموزهی روانکاوی را به شیوههای گوناگون و به نسبتهای گوناگون با دستگاههای فکری دیگری (اگزیستانسیالیسم، پدیدارشناسی، دین مرسوم، و غیره) ترکیب میکنند. با این حال، ایدهها و فنون اصلی اکثر این دستهها همچنان مدیون اندیشههای فرویدی است، حتی اگر به صورتهای گوناگون آن را جرح و تعدیل کرده باشند. هیچ شکی نیست که این نهضتها در مراقبت و هدایت مردم در جامعهی صنعتی بیثبات و پرتحرک و بیایمان نقش بسیار مهمی داشتهاند. تأثیر و نفوذ این اندیشهها در ادبیات، زبان متداول، علوم انسانی و علوم اجتماعی حتی گستردهتر و نافذتر نیز بوده است. گزاف نیست اگر بگوییم اصطلاحات و واژگان فرویدی تبدیل به زبانی شده که مردم به کمک آن دربارهی روح و روان خود و روابط شخصی خود صحبت میکنند.
هیچ راه سادهای برای بررسی و ارزیابی داعیههای آموزهی روانکاوی و روشهای درمانی آن وجود ندارد. وسوسه و نیروی اقناع آن در همهی حوزهها یکسان نیست، و شاید بهترین کار این باشد که دربارهی جنبههای گوناگون آن جداگانه بحث کنیم:
واژگان
روانکاوی نه فقط زبان ما را فتح کرده است، بلکه شاید بتوان گفت که حق نیز همین بوده است. تشخیص و تصدیق توأمان اهمیت رانههای غریزی، و پیچیدگی و تعدد پرشاخ و برگ صور معنایی ظهور و تجلی آنها در آگاهی ظاهراً گواهی است بر صدق این مطلب.نظریههای خاص
آموزههای خاص حوزهی روانکاوی را دشوار میتوان ارزیابی کرد، چون به هنگام رویارویی با هر مدرک یا مشاهدهی دال بر نقض و ابطال، راههای فراوانی برای توجیه و گریز از ابطال وجود دارد. عملیاتیسازی مفاهیم روانکاوی به نحو سست حتی بدون پیوند مستحکم، که کاملاً پذیرای طفره و گریز موضعی و ارتجاعی است، این نظریهها را به آسانی در برابر ابطالها محفوظ و مصون میدارد.موفقیتهای درمانی
تحقیقاتی که تاکنون انجام گرفته این اندیشه را تأیید نمیکند که فنون روانکاوی به لحاظ درمانی کارآمد و اثربخش یا حتی بهتر از «عدم معالجه» بوده است. هرچند تأثیر اولیهی روانکاوی را به روشهای بالینی و وعده وعیدهای درمانی آن نسبت میدادند، اکنون چنین داعیههایی دیگر به گوش نمیرسد یا با جزم و احتیاط سنجیدهای بیان میشود.نظریهی معرفت، و روش
معرفتشناسی و روششناسی در روانکاوی صرفاً اختلافی ساده با رسم معمول در سایر حوزههای پژوهش علمی ندارد، بلکه کاملاً متفاوت است و اگر با بیطرفی مورد بررسی و مطالعه قرار گیرد دشوار بتوان از آن دفاع کرد.هستیشناسی
تصویر اساسی انسان، با تأکید بر اهمیت رانههای غریزی و تنیدگی آگاهی بشر در عقدهها، تحریفها و دروغها بسیار متقاعدکنندهتر از مدلهای رقیب نظیر روانشناسی «تداعیگرایانه» به نظر میرسد، اما معلوم نیست که این مدل مبنای خوبی برای روانشناسی تبیینی مستحکمتری نیز باشد.سودمندی ارشادی
در جامعهی پرتحرک، انفرادی و رقابتی که در آن روابط شخصی بینهایت مهم است، اما حاضر و آماده و از پیش موجود نیست یا ساختار اجتماعی باثباتی آن را تجویز نمیکند، و در آن روابط شخصی دستخوش اضطرابهای عظیم است، روش روانکاوی در ترغیب مردم به آزادانه سخن گفتن با یک شنوندهی دلسوز و حرفهای، با این امید که تعامل بین آنها آگاهی و شفافیت به بار خواهد آورد و به لحاظ درونی سمت و سوی اهداف و مقاصد فرد را معلوم خواهد کرد، از هر گزینهی موجود دیگر جذابتر به نظر میرسد، یا به هر حال دارای جاذبهی فراگیرتری مینماید.منبع مقاله:
آوتویت، ویلیام، باتامور، تام؛ (1392)، فرهنگ علوم اجتماعی قرن بیستم، مترجم: حسن چاوشیان، تهران: نشر نی، چاپ اول.
/م
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}